یکماه مادری...
سلام هم نفسم یکماه گذشت .مثل برق...مثل پلک برهم زدن... وچه زود تمام شد نوزادیت .هنوز دلم سیرنشده بوداز باتوبودن... هنوز سیراب بوی گریبانت نشده بودم... هنوز دلم سیر نشده بود از بی قراریهایت... هنوز از نوزادیت توشه نگرفته بودم به اندازه ای که دلم میخواست ولی تمام شد نوزادیت... هنوز محتاج لمس صورت نرم وسرانگشتان ظریفت هستم.برای قدکشیدن،وقت زیاداست.برای دل مادر،به زمان بگوکمی کندتر بگذرد تا دل بی قرارم،قرارگیرد درکنار این ایام برگشت ناپذیر... بگذارد کمی بیشتر مادری کنم برای جسم ظریفت... ولی حیف که زمان میرود ومن میمانم ودلتنگی نوزادیت... یکماهه شدنت مبارک مرد کوچکم... ...